قصه ی کوتاه انگلیسی با ترجمه روان فارسی (پیرمرد)

قصه های کوتاه انگلیسی با ترجمه روان فارسی | پیرمردقصه یک پیرمرد

یکی از بهترین و ارزون ترین راه های تقویت زبان خوندنه. با خوندن علاوه بر اینکه به طور ضمنی و ناخودآگاه گرامر تقویت می شه، بادگیری شیرین تر هم  می شه. ولی گاهی برای زبان آموزان مبتدی خوندن متنهایی که صرفاً انگلیسی باشن  مشکله و گاهی باعث خستگی و دلزدگی  میشه. به خاطر همین قصد داریم تو این پست از سایت آموزشگاه زبان فاروس داستان های کوتاه انگلیسی رو با ترجمه روان و توضیح کلمات سخت، خدمتون تقدیم کنیم.

One summer day, when tourists were lining up to enter a stately house, an old gentleman whispered to the person behind him, “Take a look at the little fellow in front of me with the poodle cut and the blue jeans. Is it a boy or a girl!?” “It’s a girl,” came the angry answer. “I ought to know. She’s my daughter.” “Forgive me, sir!” apologized the old fellow. “I never dreamed you were her father.” “I’m not,” said the parent with blue jeans. “I’m her mother!”

ترجمه فارسی:

یک روز تابستانی، وقتی جهانگردان برای وارد شدن به یک خانه با شکوه صف کشیده بودند، یک آقای مسن به آرامی به نفر پشت سر خود گفت: «یک نگاه به کودکی که جلوی من ایستاده و موهایش را مثل سگ های پشمالو آرایش کرده و شلوار جین آبی پوشیده بینداز. معلوم نیست که دختر است یا پسر؟!» شخص مقابل خشمگینانه جواب داد: «آن بچه دختر است. معلوم است که من باید این را بدانم که او دختر است! چون او دختر خود من است.» شخص مسن برای معذرت خواهی گفت: «لطفا مرا ببخشید آقای محترم! من حتی تصورش را هم نمی کردم که شما پدر آن بچه باشید.» شخص عصبانی که شلوار جین آبی هم پوشیده بود گفت: «نه نیستم! من مادر او هستم!»

…………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………….

.A woman had 3 girls
خانمی سه دختر داشت.
.One day she decides to test her sons-in-law
یک روز او تصمیم گرفت دامادهایش را تست کند.
.She invites the first one for a stroll by the lake shore ,purposely falls in and pretends to be drowning

او داماد اولش را به کنار دریاچه دعوت کرد و عمدا تو آب افتاد و وانمود به غرق شدن کرد

.Without any hesitation,the son-in-law jumps in and saves her

بدون هیچ تاخیری داماد تو آب پرید و مادرزنش را نجات داد.

.The next morning,he finds a brand new car in his driveway with this message on the windshield

صبح روز بعد او یک ماشین صفر درپارکینگش دید با این پیام روی شیشهءجلویی.

!Thank you !your mother-in-law who loves you

متشکرم !از طرف مادر زنت کسی که تورا دوست دارد!

.A few days later,the lady does the same thing with the second son-in-law

بعد از چند روز خانم همین کار را با داماد دومش کرد.

.He jumps in the water and saves her also

او هم به آب پرید و مادرزنش را نجات داد.

.She offers him a new car with the same message on the windshield

او یک ماشین نو با این پیام بهش تقدیم کرد.

!Thank you! your mother-in-law who loves you

متشکرم!مادرزنت کسی که تو را دوست دارد!

.A few days later ,she does the same thing again with the third son-in-law

بعد از چند روز او همین کار را با داماد سومش کرد.

:While she is drowning,the son-in-law looks at her without moving an inch and thinks

زمانیکه او غرق می شد دامادش او را نگاه می کرد بدون اینکه حتی یک اینچ تکان بخورد و به این فکر می کرد که:

!Finally,it,s about time that this old witch dies

بالاخره وقتش ر سیده که این پیرزن عجوزه بمیرد!

.The next morning ,he receives a brand new car with this message 

صبح روز بعد او یک ماشین نو با این پیام دریافت کرد.

.Thank you! Your father-in-law

متشکرم! پدر زنت!!

……………………………………………………………………………………………………………………
There once was a little boy who had a bad temper. His father gave him a bag of nails and told him that every time he lost his temper, he must hammer a nail into the back of the fence.

The first day, the boy had driven 37 nails into the fence. Over the next few weeks, as he learned to control his anger, the number 
of nails hammered daily gradually dwindled down

He discovered it was easier to hold his temper than to drive those nails into the fence
Finally the day came when the boy didn’t lose his temper at all. He told his father about it and the father suggested that the boy now pull out one nail for each day that he was able to hold his temper. The days passed and the boy was finally able to tell his father that all the nails were gone

The father took his son by the hand and led him to the fence. He said, “You have done well, my son, but look at the holes in the fence. The fence will never be the same. When you say things in anger, they leave a scar just like this one

You can put a knife in a man and draw it out. It won’t matter how many times you say I’m sorry the wound is still there. A verbal wound is as bad as a physical one

زمانی ،پسربچه ای بود که رفتار بدی داشت.پدرش به او کیفی پر از میخ داد و گفت هرگاه رفتار بدی انجام دادی،باید میخی را به دیوار بکوبی.
روز اول پسربچه،۳۷ میخ وارد دیوارکرد.در طول هفته های بعد،وقتی یادگرفت بر رفتارش کنترل کند،تعداد میخ هایی که به دیوار میکوبید به تدریج کمتر شد.
او فهمید که کنترل رفتار، از کوبیدن میخ به دیوار آسانتر است.
سرانجام روزی رسید که پسر رفتارش را به کلی کنترل کرد. این موضوع را به پدرش گفت و پدر پیشنهاد کرد اکنون هر روزی که رفتارش را کنترل کند، میخی را بیرون بکشد.روزها گذشت و پسرک سرانجام به پدرش گفت که تمام میخ ها را بیرون کشیده.پدر دست پسرش را گرفت و سمت دیوار برد.پدر گفت: تو خوب شده ای اما به این سوراخهای دیوار نگاه کن.دیوار شبیه اولش نیست.وقتی چیزی را با عصبانیت بیان می کنی،آنها سوراخی مثل این ایجاد می کنند. تو میتوانی فردی را چاقو بزنی و آنرا دربیاوری . مهم نیست که چقدر از این کار ،اظهار تاسف کنی.آن جراحت همچنان باقی می ماند. زخم زبان،به بدی یک زخم و جراحت فیزیکی است

2 دیدگاه

2 دیدگاه در “قصه ی کوتاه انگلیسی با ترجمه روان فارسی (پیرمرد)

  1. درویش گفت:

    سلام خسته نباشید
    بخاطر زحماتتان بویژه تهیه و ازائه این مطالب ارزشمند از شما تشکر و قدردانی میکنم.
    موفففففففففففففففففق باشید

    1. مدیریت گفت:

      ممنون از شما همراه گرامی

دیدگاه خود را بنویسید: